-بس کن!بس کن! بازم شروع کردی؟! یه نگاه بنداز به خودت! دستاتو ببین! همش زخمه! گلویش را میگیرد. -ایندفعه میکشمت!خستم کردی! از بس خفم کردی!!!! از تویی که شبیه منه متنفرم!!!! در این سو . دستهای یخش را جلوی دهانش میگیرد . اسمان ابریست . چشمهایش میجوشد. این جوشیدن تا به کی ادامه دارد؟ نگاهش به ابر های سیاه گره خورد (آسمان بغض شکسته اش را به او هدیه داد . تا کمی ارامتر شود .) -باید بریم! فایده نداره! تو هربار میخوای اینطوری کنی؟! دستش را میگیرد. میگیرد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مشاوره کنکور تعمیرات کامپیوتر لپ تاپ سعادت آباد و شهرک غرب تبادل لینک 5040 تخفیفان پرنازچت ، پرنازگپ ، پرنازچتروم ثبت شركت وبلاگ شخصی برهان ابن الدین حمیدی