اسمان مه الود بود . هیچ چیزش مشخص نبود نه ابی بودنش نه ابرهایش شاید حال منم اینگونه بود چه شباهتی بین من و او وجود داشت؟ انگشتان سردم را در جیب هایم فرو میبرم . صدای خنده مان می پیچد . بازهم میان حرفهایم سوتی داده بودم زمزمه کردم: ولی میدونی ادم بدی نبود فقط مناسب هم نبودیم لبخند محوی زد: عشق چیزیه که به دوطرف بدجوری اسیب میزنه واسه همینه میگم دوست داشتن بهتره لبخند میزنم. منبع
درباره این سایت